حتی به مکه و مشهد نرفتم و گفتم علی می‌آید
تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 265
بازدید هفته : 631
بازدید ماه : 1780
بازدید کل : 57142
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 31
:: باردید دیروز : 265
:: بازدید هفته : 631
:: بازدید ماه : 1780
:: بازدید سال : 7326
:: بازدید کلی : 57142
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 8 اسفند 1392

خاطرات مادر شهید فلاح

بعد از 3 ماه نیروهایی که با علی به جبهه رفتند، برگشتند اما او ماند؛ تا اینکه سوم خرداد و در روز تولدش در نهرخین به شهادت رسید؛ دوستانش به ما نمی گفتند چه اتفاقی برای علی افتاده است؛ 15 روز منتظر آمدنش شدیم تا اینکه یکی از دوستانش به پدر علی اطلاع می دهد که علی در نهرخین به شهادت رسید و پیکرش در آنجا ماند؛ مراسم ختم برای او گرفتیم و پیکرش 27 سال در آنجا ماند.

27 سال کوچکترین صدا چشم منتظرش را بی خواب کرد

این مادر شهید دانش‌آموز از انتظار می‌گوید، انتظاری که شب و روز را از او گرفته بود، انتظاری که او را هر روز به معراج شهدا دعوت می‌کرد تا حتی بند انگشتش را برایش بیاورند.

دو سال است که انتظار مادر علی به سر آمده و توانسته استخوان‌های عزیزش را در آغوش بکشد اما یادآوری روزهای انتظار باز هم اشک‌های او را جاری می‌کند و می‌گوید: انتظار خیلی سخت است؛ شب‌ها خواب نداشتم با کوچکترین صدا به جلوی در خانه می‌دویدم؛ روزها هم جایی نمی‌رفتم؛ حتی به مکه و مشهد نرفتم و گفتم علی می‌آید و پشت در می‌ماند؛ جنگ تمام شده بود و پیکرهای شهدا را تفحص کرده و می‌آوردند مرتباً به معراج شهدا می‌رفتم اما خبری از علی نبود و مسئولان آنجا دیگر مرا می‌شناختند.محرم سال 88 ایامی که منافقان و ضدانقلاب در کوچه و خیابان بودند، انگشتر و پلاک و یک مشت استخوانش را برایم آوردند. او خیلی خوب بود اما نشناختیمش و قدرش را ندانستیم؛ عمق صحبت‌های او نه مثل نوجوان 16 ساله بلکه مثل یک مرد 40 ساله بود؛ وقتی پیکرش را آوردند معلم قرآنش برایش نماز خواند.

همیشه می گفت : خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا (س ) خودش به دیدن آن ها می رود. بالای سرشان می نشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا (س ) ؟می گفتم :

خب معلومه حضرت زهرا (س ) .

پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من مفقود الاثر شدم چرا نیامدم اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم .

برای خودش این سفارش را می‌کرد اما نمی‌گذاشت هیچ یک از بچه های گردان کربلا پیکر مطهرشان توی خط بماند. گاهی طناب می بستند به پیکر شهید و روی زمین می‌کشیدند و عقب می آوردند. تا در خط نماند. می گفتم :

مادر این جوری که پیکر شهید آسیب می بیند .

مادر این پیکر تکه تکه شده به دست مادر شهید برسد و بتواند صورت پسرش را ببیند بهتر است تا ما در مقابل مادر شهید بگوییم شرمنده ایم ما سالم و سلامت آمدیم و پسرت شهید شد و ما حتی نتوانستیم جسم بی جان او را برای تو بیاوریم.

 




:: موضوعات مرتبط: خاطرات مادر شهید , ,
:: بازدید از این مطلب : 775
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.